کد مطلب:124381 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

سخن امام حسن پس از بیعت
[51]-131- ابن اعثم می گوید:

سپس معاویه گفت:ای مردم! پیش از ما هیچ امتی - پس از پیامبر خود - در چیزی اختلاف نكرد مگر آن كه باطل گرایان آن، بر حق گرایان چیره شدند، جز این امت؛ زیرا خدای تعالی، نیكان این امت را بر اشرار آن و حق گرایان آن را بر باطل گرایانش چیره ساخت تا نعمتی را كه بر آنان احسان فرموده بود، تمام كند. اینك حق در جای خود قرار گرفت و من با شما پیمان هایی بستم كه خواستم با آن، الفت و وحدت و مصلحت امت پدید آید و آتش جنگ خاموش شود. اكنون خدا برای ما یك پارچگی را پدید آورد و خواسته ی ما را [برآورد، و] عزت داد. پس هر پیمانی كه با شما بستم، مردود و هر وعده ای كه به كسی دادم، زیر پاهای من است.

مردم از سخن معاویه برآشفتند و سر و صدا راه انداختند و به معاویه ناسزا گفتند و آهنگ كشتنش كردند. نزدیك بود فتنه ای رخ دهد، كه معاویه ترسیده و از گفتار خود سخت پشیمان شد.

مسیب بن نجبه نزد حسن بن علی علیه السلام آمد و عرض كرد:نه، به خدا سوگند [باور ندارم]! خدا مرا فدایت كند! هنوز در شگفتم كه چگونه با معاویه بیعت فرمودی؛ با این كه 40000 شمشیر همراه خود داشتی؟! چرا برای خود و خاندان و شیعیانت، عهد و پیمان آشكار نگرفتی؟ او پیمانی بسته است كه [تنها] میان تو و اوست، و اینك این سخنان را می گوید. سوگند به خدا! از این سخنان، جز تو كسی را در نظر ندارد.

حسن علیه السلام فرمود:مسیب! همین طور است؛ اكنون چه فكر می كنی؟ مسیب گفت:سوگند به خدا! من مصلحت را این می بینم كه به آنچه بودی، بازگردی و بیعت را بشكنی كه او بیعت میان تو و خود را شكست! حسن بن علی علیه السلام به معاویه نگریست. معاویه در هراس و بی تابی بود. حسن بن علی علیه السلام مردم را آرام كرد و فرمود:

مسیب! پیمان شكنی، شایسته ی ما نیست و خیری ندارد. اگر در این بیعت، دنیا را



[ صفحه 133]



می خواستم [قطعا با او می جنگیدم؛ زیرا] معاویه در برخورد [و درگیری]، از من شكیباتر نیست، و در هنگامه ی نبرد، از من پایدارتر نیست و چون كارزار، ماندگار گردد، از من نیرومندتر نخواهد بود؛ لیكن با این بیعت، مصلحت شما و بازداشتن از درگیری شما را می خواستم. پس به قضای خداوند، خشنود باشید و كار را به خدا واگذارید؛ تا نیكوكار، آسوده گردد و از شر تبهكار، در امان باشد.

در همین هنگام كه حسن بن علی علیه السلام با مسیب سخن می گفت، یك نفر از كوفیان به نام عبیدة بن عمرو كندی، كه در چهره اش زخمی ناجور بود، وارد شد. حسن علیه السلام او را شناخت و به او فرمود:برادر كندی! چرا صورتت زخمی است؟ گفت:این، ضربتی است كه در سپاه قیس بن سعد (از سپاه معاویه) خوردم.

حجر بن عدی كندی گفت:هان، سوگند به خدا! دوست داشتم همه می مردیم و این روز را نمی دیدیم زیرا ما به آنچه [پیش آمد و] دوست نداشتیم، خوار و زبون شدیم، و آنان به آنچه [به دست آوردند و] دوست داشتند، شادمان شدند.

چهره ی حسن علیه السلام برافروخته شد و از مجلس معاویه برخاست و به منزل رفت. سپس سراغ حجر بن عدی فرستاد و او را خواست و فرمود:حجر! من در مجلس معاویه، سخن تو را شنیدم. این گونه نیست كه همه چون تو بخواهند و چون تو بیاندیشند. من این كار را جز برای بقای شما [و دین شما] انجام ندادم و «خدای تعالی، هر زمان در كاری است».

هنگامی كه حسن علیه السلام با حجر بن عدی سخن می گفت، سفیان بن لیل بهمی وارد شد و گفت:سلام بر تو ای خواركننده ی مؤمنان! امر خطیری مرتكب شدی. چرا نجنگیدی تا همه بمیریم؟!

امام فرمود:فلانی! رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا نرفت تا برایش، از پادشاهی بنی امیه، پرده برداشتند و او آنان را دید كه یكی پس از دیگری، بر منبرش بالا می روند و این، بر او گران آمد. پس خدای متعال این آیات را فرستاد و فرمود:«انا انزلناه فی لیلة القدر - و ما أدراك ما لیلة القدر - لیلة القدر خیر من ألف شهر» [1] خدا می فرماید:شب قدر از هزار ماه



[ صفحه 134]



سلطنت بنی امیه، بهتر است. حسین علیه السلام به برادر خود، حسن علیه السلام رو كرد و فرمود:سوگند به خدا! اگر همه ی آفریده ها گرد آیند و بخواهند جلوی آنچه انجام شده را بگیرند، نمی توانند. من [نیز مثل شما] بیعت را نمی خواستم، ولی دوست ندارم تو را كه برادر و یار و [امام] من هستی، ناراحت كنم.... مسیب گفت:فرزند رسول خدا! این كه حكومت به معاویه رسید، بر ما گران نیست؛ ما نگرانیم كه پس از این، به شما (خاندان نبوت) ستم شود. اما [بر] ما (اصحاب) باكی نیست؛ زیرا به ما نیاز دارند و به زودی، هر چه بتوانند دوستی ما را می جویند.

حسن علیه السلام فرمود:مسیب! گناهی بر تو نیست؛ زیرا هر كه قومی را دوست دارد، با آنان خواهد بود.

سپس معاویه و یارانش به شام كوچ كردند و حسن بن علی علیه السلام در حالی كه بیمار بود، با همراهان خود به مدینه رفت. [2] .

[52]-132- شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از ابوعمر زاذان نقل كرده است:

پس از آن كه حسن بن علی علیه السلام با معاویه سازش كرد، معاویه مردم را جمع كرد و بر منبر رفت و گفت:حسن بن علی، مرا شایسته ی خلافت دید و خود را شایسته ندید. پس از آن كه سخنش تمام شد، حسن علیه السلام كه یك پله پایین تر بود، برخاست و خدا را آن گونه كه شایسته بود، ستود و از مباهله یاد كرد و فرمود:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از «أنفس»، پدرم را [برای مباهله،] آورد، و از «أبناء»، من و برادرم را و از «نساء»، مادرم را. ما خاندان او، برای اوییم، و او از ما، و ما از اوییم. و چون آیه ی تطهیر نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را در كسای خیبری ام سلمه گرد آورد، و فرمود:«خدایا! اینان خاندان و دودمان من اند، پلیدی [و ناپاكی] را از ایشان بزدا، و پاك و پاكیزه شان گردان»، و [در آن زمان] در زیر كساء كسی جز من و برادر و پدر و مادرم نبود. و در مسجد برای كسی، نطفه ی فرزندی بسته نشد، و زاده نشد جز پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم، كه این، اكرام و تفضلی از خدا بر ماست.



[ صفحه 135]



و شما از منزلت ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آگاهید. او مأمور شد تا درهای منازل به [داخل] مسجد را ببندد، و درها را بست و در خانه ی ما را باز گذاشت. علت این كار را از او پرسیدند، فرمود:«من از پیش خود، آن ها را نبستم و این را بازنگذاشتم، بلكه خدای سبحان فرمود تا آن ها را ببندم، و این را باز بگذارم.»

و اینك معاویه می پندارد كه من او را شایسته ی خلافت دیدم و خود را شایسته ندیدم. او دروغ می گوید! ما بنابر كتاب خدا و فرموده ی پیامبرش، از خود مردم، به مردم، سزاوارتریم. از روزی كه خدا پیامبرش را [نزد خود] برد، ما (خاندان نبوت) پیوسته مورد ستم بودیم. پس خدا میان ما و آنان داوری كند كه در حق ما ستم كردند و با زور بر ما حكم راندند و مردم را علیه ما شوراندند و سهم فیی ء ما را بازداشتند، و مادر ما را از آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او نهاده بود، منع كردند.

و به خدا سوگند یاد می كنم، چنان چه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم با پدرم بیعت می كردند، آسمان، باران [رحمت] خود را، بر ایشان می بارید و زمین، بركات خود را می داد، و [دیگر،] تو [ای معاویه] در آن طمع نمی كردی. پس چون از معدن [و جایگاه اصلی] خود بیرون شد، قریش در آن به كشمكش پرداختند و آزادشده ها و فرزندان آزادشده ها؛ تو، و یارانت در آن طمع كردید، با این كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود:«هیچ امتی كار خود را به كسی كه بین شان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن كه امورشان در فرومایگی [و تباهی] افتد تا برگردند».

و بنی اسرائیل، هارون را رها كردند - با این كه می دانستند او، جانشین موسی است - و از سامری پیروی كردند، و این امت نیز پدرم را رها كرد و با غیر او بیعت كرد؛ با این كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدند كه فرمود:«تو [ای علی!]، از نظر من، همچون هارون از نظر موسی هستی، مگر در پیامبری»، و با این كه دیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم، پدرم را [به خلافت] نصب كرد و فرمود تا حاضران آن را به اطلاع غائبان برسانند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله - با این كه قوم خود را به خدای متعال فرامی خواند - از آنان فرار كرد تا به غار رفت. و چنان چه یارانی می یافت، فرار نمی كرد. پدر من نیز چون آنان را سوگند داد [كه به بیراهه نروند]



[ صفحه 136]



و از آنان یاری خواست، و یاری اش نكردند [دست كشید. و خدا هارون را] چون قوم او، ناتوان شمردند، و نزدیك بود كه او را بكشند - [از جانب خود]آزاد گذاشت، و پیامبر صلی الله علیه و آله را - چون داخل غار شد و یارانی نیافت - آزاد گذاشت، و به همین سان، پدرم و مرا كه امت رهایم كرد و با تو -ای معاویه! - بیعت كرد، از جانب خدا، دستم باز است. و همانا این ها، سنت ها و نمونه هایی است كه یكی پس از دیگری می آید.

هان، ای مردم! اگر شما شرق و غرب جهان را بگردید تا كسی را پیدا كنید كه زاده ی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، جز من و برادرم پیدا نمی كنید، و اینك من [به این روز افتاده ام كه] با این، بیعت می كنم! «و نمی دانم شاید او برای شما، فتنه و تا چندگاهی، وسیله ی برخورداری باشد [3] ». [4] .

[53]-133- و نیز شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از امام صادق علیه السلام، از امام باقر علیه السلام، از امام سجاد علیه السلام، نقل كرده است:

چون حسن بن علی علیه السلام، تصمیم بر صلح گرفت، آمد با معاویه دیدار كرد و چون [در جمع مردم] نزد هم گرد آمدند، معاویه به سخن برخاست و بر منبر رفت، و خواست تا حسن یك پله پایین تر بایستد. سپس به سخن آمد و گفت:ای مردم! این حسن بن علی، و فرزند فاطمه است كه ما را شایسته ی خلافت دید و خود را شایسته ندید، و اینك با اختیار خود آمده است تا بیعت كند. سپس معاویه گفت:حسن! بایست [و سخن بگو]. حسن علیه السلام برخاست و فرمود:سپاس خدا را كه بندگان معترف [و مطیع]خود را - در برابر نعمت ها، و پی درپی بودن آن ها، سختی ها و بلاهای برگشته از كاردان ها و غیر كاردان ها - به ستایش خود خواند؛ زیرا با جلال و كبریایی و علو مرتبه ی خود، از رسیدن اوهام [و عقول آدمیان] به [حقیقت وجود و] جاودانگی اش، ابا دارد. و [كنه ذاتش،] از دسترس پندار ژرف مخلوقان و نیز غیب مستورش، از تدابیر عقول خردورزان، به دور است.

و شهادت می دهم كه هیچ معبودی جز خدا نیست؛ آن خدایی كه در ربوبیت و وجود و



[ صفحه 137]



وحدانیت خود، یگانه و بی نیاز بی شریك، و بی همتایی بی دستیار است. و گواهی می دهم محمد، بنده و پیامبر اوست كه خدا او را انتخاب كرد و برگزید و پسندید و فرستاد تا دعوت كننده ی به حق و چراغ فروزان باشد و بندگان را از آنچه می ترسند، بیم دهنده، و به آنچه آرزو می كنند، مژده دهنده باشد؛ پس امت را پند داد و از روی رسالت [و وحی]، با ایشان سخن گفت، و درجات پركاران [راه خدا] را آشكار كرد؛ شهادتی كه بر آن بمیرم و محشور شوم، و در آخرت، با آن تقرب جویم و خرسند شوم.

مردم! شما دل و گوش دارید، پس آنچه می گویم، بشنوید و دقت كنید. ما خاندانی هستیم كه خدا ما را با اسلام، گرامی داشت؛ و ما را انتخاب كرده و برگزید؛ و «رجس» را از ما زدود؛ و به پاكی ویژه ای، پاك كرد؛ و «رجس» همان شك است، پس در حقانیت خدا، و دین او هرگز دودل نمی شویم. و ما را از هر كاستی و گمراهی پاكیزه ساخت، در حالی كه تا آدم علیه السلام از زلال شدگانیم، و این نعمت اوست. مردم هرگز دو دسته نشدند مگر آن كه ما را در بهترین شان قرار داد. پس كارها انجام نگرفتند، و روزگاران سرآمدند تا این كه خدا، محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری برانگیخت و به رسالت خود برگزید و كتاب خود را به او نازل كرد؛ سپس به او فرمود تا مردم را به سوی خدای عزوجل دعوت كند. پدر من، اولین كسی بود كه خدا و پیامبرش را پاسخ داد، و اولین كسی بود كه ایمان آورد و خدا و رسولش را تصدیق كرد. خدای متعال در قرآن می فرماید:«آیا كسی كه از جانب پروردگارش بر حجتی روشن است، و شاهدی از [خویشان] او، پیرو اوست...» [5] ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله، همان فرد و پدرم، همان شاهد است. رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی كه به پدرم دستور داد به مكه برود و در موسم حج، ابلاغ برائت كند، به او فرمود:«علی جان! آیات برائت را تو ببر؛ زیرا به من [از جانب خدا] دستور داده شده است كه آن را جز من یا فردی از من، نبرد و تو همان فردی، ای علی!» پس علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و رسول خدا صلی الله علیه و آله از اوست.

و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چون میان او و برادرش، جعفر بن ابیطالب، و غلامش زید بن حارثه، درباره ی دختر حمزه داوری كرد، به او فرمود:«اما، ای علی! تو از من هستی و من از تو



[ صفحه 138]



هستم، و تو پس از من، مولای هر مؤمنی». پس رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشاپیش، پدرم را تصدیق فرمود، و خود از او حمایت كرد. و در هر جایی، پیوسته او را مقدم می داشت و برای هر كار سختی، به سبب اطمینان و آرامشی كه از او داشت، او را می فرستاد؛ زیرا می دانست كه او برای خدا و پیامبرش، خیرخواه و نزدیك ترین مقربان است. خدای عزوجل فرمود:«و سبقت گیرندگان، پیشتازند؛ آنانند همان مقربان خدا» [6] و پدرم، پیشتاز پیشتازان، و نزدیك ترین نزدیكان به خدای عزوجل و پیامبرش بود. خدای متعال فرمود:«كسانی از شما كه پیش از فتح [مكه]، انفاق و جهاد كرده اند، [با دیگران] یك سان نیستند؛ آنان درجه ای بزرگ تر دارند» [7] .

پدرم اولین مسلمان و مؤمن، و اولین مهاجر، و پیوسته ی به خدا و رسول، و اولین انفاق كننده ی در حد توان بود. خدای سبحان فرمود:«و كسانی كه بعد از آنان آمدند، می گویند:پروردگارا! بر ما و بر آن برادرانمان كه در ایمان آوردن، بر ما پیشی گرفتند، ببخشای و در دل هایمان نسبت به كسانی كه ایمان آورده اند، هیچ گونه كینه ای مگذار. پروردگارا! به راستی كه تو رئوف و مهربانی» [8] پس مردم از همه ی امت ها - به سبب پیشتازی پدرم در ایمان به پیامبر صلی الله علیه و آله - برایش استغفار كنند و این، از آن روست كه در ایمان، هیچ كس بر او سبقت ندارد، و خدای متعال فرمود:«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار، و كسانی كه با نیكوكاری از آنان پیروی كردند [خدا از ایشان خشنود، و آنان نیز از او خشنودند.]» [9] .

و پدرم پیشگام پیشگامان است، و همان گونه كه خدای عزوجل، پیشگامان را بر جاماندگان و پس ماندگان فضیلت داده، پیشگام پیشگامان را نیز بر پیشگامان، فضیلت بخشیده است.

و خدای عزوجل فرمود:«آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند



[ صفحه 139]



[كار] كسی پنداشته اید كه به خدا و روز بازپسین ایمان آورده [و در راه خدا جهاد می كند]؟» [10] و پدرم همان ایمان آورنده ی به خدا و روز جزا و همان جهاد كننده ی به حق در راه خداست، و این آیه در شأن او نازل شده است.

و از جمله ی كسانی كه به [دعوت] رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ دادند، عموی او، حمزه و پسر عموی او، جعفر بود، كه هر دو در میان كشتگان فراوانی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، به شهادت رسیدند - خدا از هر دو خشنود باد - و خدا از میان همه، حمزه را «سالار شهیدان» قرار داد، و برای جعفر، دو بال آفرید كه با آن، همراه فرشتگان، هرگونه كه بخواهد، پرواز كند. این، به علت جایگاه و منزلت آنان و قرابتی بود كه با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان شهدا، تنها بر حمزه بود كه نماز را با هفتاد تكبیر خواند.

و همین طور، خدای متعال برای زنان نیكوكار پیامبر صلی الله علیه و آله، دو برابر پاداش، و برای زنان گنهكار وی، دو برابر گناه مقرر داشت، به سبب جایگاهی كه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله دارند. و نیز هر نماز در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله را برابر هزار نماز در مساجد دیگر - بجز مسجد ابراهیم خلیل در مكه - قرار داد، و این نیز به سبب جایگاهی است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد پروردگار خود دارد.

و خدای عزوجل، صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله را بر همه ی مؤمنان واجب فرمود. گفتند:ای رسول خدا! چگونه صلوات بفرستیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:بگویید:«اللهم صل علی محمد و آل محمد». پس بر هر مسلمانی، واجب قطعی است كه همراه پیامبر صلی الله علیه و آله، بر ما نیز صلوات فرستد. و خدای متعال خمس غنائم را برای پیامبر خود، حلال كرد و آن را در كتاب خود برای او واجب فرمود، و از آن، برای ما نیز همان را واجب كرد كه برای او واجب شمرد، و صدقه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله حرام فرمود، و آن را بر ما نیز حرام شمرد. پس - سپاس خدا را - كه ما را در همان [صف] داخل كرد كه پیامبرش را، و از آن [صف] بیرون برد، و پاكیزه ساخت كه او را. این، كرامت و فضیلتی است كه خدای عزوجل با آن، ما را بر دیگران گرامی داشته است.

و چون كافران اهل كتاب با محمد صلی الله علیه و آله محاجه كردند و به انكارش پرداختند، خدای



[ صفحه 140]



متعال فرمود:«پس [به اینان] بگو:بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خویشان نزدیكمان، و خویشان نزدیكتان را فراخوانیم، سپس مباهله كنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» [11] ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله از بین «خویشان نزدیك خود»، پدرم را، و از بین «پسران»، من و برادرم را، و از بین «زنان»، مادرم (فاطمه علیهاالسلام) را از میان همه ی مردم برگزید [و برای مباهله آورد]. پس ما خاندان گوشت، خون و جان پیامبریم، و ما از اوییم و او از ماست.

و خدای متعال فرمود:«همانا خدا می خواهد كه پلیدی و [ناخالصی] را از شما خاندان [پیامبر] بزداید، و شما را به پاكی ویژه ای، پاكیزه كند.» و چون آیه ی تطهیر نازل شد در همان روز، رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجره ی ام سلمه، ما:(من، برادرم، مادرم و پدرم) را در محضر خود، در زیر كسای خیبری ام سلمه گرد آورد و فرمود:«خدایا! اینان،اهل بیت من هستند و اینان، خاندان و دودمان من هستند. پس رجس را از ایشان بزدا، و پاكی [و خلوص] ویژه را عطایشان فرما» [12] ام سلمه - كه خدا از او خشنود باد - عرض كرد:ای رسول خدا! آیا من نیز همراه آنان شوم؟ رسول خدا فرمود:«خدا تو را رحمت كند! تو بر خیر و به سوی خیری و چقدر من از تو راضی ام؛ ولی این، ویژه ی من و آنان است».

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن زمان، تا زمانی كه خدا او را به سوی خود برد، هر روز هنگام سپیده ی فجر، به سراغ ما می آمد و می فرمود:«نماز! خدا شما را رحمت كند. (انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهركم تطهیرا)

و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان داد تا همه ی درهایی را كه به مسجدش راه داشت، ببندند جز در خانه ی ما را. علت این كار را كه از آن حضرت پرسیدند، فرمود:«من این كار را از جانب خود نكردم، بلكه از وحی (خدا) پیروی كردم؛ خدا فرمود كه همه ی درها بسته شود و در خانه ی علی باز بماند.» پس از آن، در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله، نطفه ای بسته نشد و فرزندی به دنیا نیامد



[ صفحه 141]



جز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم، علی بن ابیطالب علیه السلام. و این، كرامت و فضل ویژه ای از خدای متعال بر ما بود. و این، در خانه ی پدرم، كنار در خانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله (در مسجد النبی صلی الله علیه و آله) است، [كه همه می بینید]. و خانه ی ما، میان خانه های رسول خدا است و این، از آن روست كه خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود تا مسجد خود را بسازد، و پیامبر صلی الله علیه و آله در آن، 10 خانه [نیز] ساخت كه 9 خانه برای فرزندان و همسران او بود و دهمین خانه - كه میانه ی آن هاست - برای پدرم. اینك، آن بر سر راه [شما] برجاست [كه می بینید]، و «بیت»، همان مسجد پاكیزه ی رسول خداست و آن، همان است كه خدا (در آیه ی تطهیر) فرمود:«أهل البیت»؛ پس ماییم أهل البیت، و ماییم آن كسانی كه خدا پلیدی و [ناخالصی] را از ما زدود، و به ما پاكی ویژه عطا كرد.

هان، ای مردم! اگر من، سالی و باز سال دیگری بایستم و از آن فضایلی كه خدای سبحان، به ما عطا فرموده - و نیز در كتاب خود و زبان پیامبرش، ویژه ی ما ساخته است - یاد كنم، نمی توانم آن ها را شمارش كنم. من فرزند آن پیامبر بیم دهنده ی مژده دهنده، و چراغ تابانم كه خدا او را رحمت جهانیان قرار داد، و پدرم، علی علیه السلام مولای مؤمنان و همانند هارون است. معاویة بن صخر می پندارد كه من او را شایسته ی خلافت دیدم، و خود را شایسته ندیدم. او دروغ می گوید! سوگند به خدا! من بنابر كتاب خدا و فرموده ی پیامبر صلی الله علیه و آله، از همه ی مردم، به خودشان سزاوارترم جز این كه ما (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) از زمانی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، پیوسته، خوفناك و مورد ستم و آزار بوده ایم. پس خدا داوری كند میان ما و آنان كه در حق ما ستم كردند؛ بر گرده ی ما فرود آمدند، مردم را بر دوش ما سوار كردند، سهم قرآنی ما از «فیی ء» را منع كردند و ارث پدری مادر ما (فاطمه علیهاالسلام) را ندادند.

ما از كسی نام نمی بریم. ولی پی درپی به خدا قسم می خورم كه اگر مردم از خدای سبحان و پیامبر صلی الله علیه و آله می شنیدند (و حق را به اهلش می سپردند) آسمان، باران خویش را به آنان هدیه می كرد و زمین، بركات خود را می داد، و در این امت، دو شمشیر [برابر هم نمی ایستاد و] دم اختلاف نمی كرد، و تا قیامت، سرسبز و خرم، (از حكومت) بهره می بردند، و دیگر تو - ای معاویه! - در آن طمع نمی كردی؛ و لیكن چون - در گذشته - از جایگاه اصلی



[ صفحه 142]



خود خارج شد، و از پایگاه های خود دور شد، قریش در آن به كشمكش پرداختند و همچون توپ آن را به هم پاس دادند، تا آن جا كه تو نیز - ای معاویه! - و یارانت در آن طمع كردید؛ در حالی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«هیچ امتی كار خود را به كسی كه در میان آنان داناتر از او باشد، نسپرد مگر آن كه امورشان، پیوسته در تباهی و فرومایگی افتد، تا برگردند.»

و بنی اسرائیل - كه اصحاب موسی علیه السلام بودند - هارون را كه برادر و جانشین و وزیر او بود، رها كردند و به گوساله چسبیدند و از سامری اطاعت كردند؛ با این كه می دانستند هارون، جانشین موسی است. مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدند كه به پدرم فرمود:«او از نظر من، همچون هارون از نظر موسی است؛ جز این كه پس از من، پیامبری نیست». و نیز در غدیرخم، دیدند و شنیدند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به جانشینی خود نصب كرد و مردم را به ولایت او فراخواند، و فرمود تا (این خبر مهم را) حاضران به غائبان برسانند.

و رسول خدا صلی الله علیه و آله - آن زمان كه مشركان مكه گرد آمدند تا بر او، كه ایشان را به سوی خدا دعوت می كرد، مكر كنند - چون یاوری نداشت -، از بیم آنان، از مكه بیرون آمد و به غار رفت، و اگر یاورانی می داشت، با آنان جهاد می كرد.

و پدر من نیز - چون اصحاب خود را سوگند داد و از آنان یاری خواست و به دادش نرسیدند و یاری اش نكردند - (از خلافت) دست كشید، و چنانچه یاورانی داشت، تسلیم نمی شد. او نیز همچون پیامبر صلی الله علیه و آله، (از جانب خدا،) دستش باز بود. و اینك، این امت، مرا رها كرده اند، و با تو - ای فرزند حرب! - بیعت كرده اند، و چنانچه من بر ضد تو، یاورانی مخلص می یافتم، با تو بیعت نمی كردم. و خدای عزوجل هنگامی كه مردم، هارون را ضعیف شمردند و با او دشمنی كردند، او را (از جانب خود) در آزادی قرار داد. این چنین من و پدرم - چون امت، ما را رها كردند و با دیگران بیعت كردند، و یاورانی نداشتیم - در آزادی هستیم. همانا این ها، سنت ها و نمونه هایی است كه یكی پس از دیگری فرامی رسد.

هان، ای مردم! شما اگر میان مشرق و مغرب را جست و جو كنید تا كسی را كه جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله، و پدرش وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد، پیدا كنید، جز من و برادرم را پیدا نخواهید كرد. از خدا بترسید و بعد از این سخنان، گمراه نشوید؛ اما چگونه و كجا شما این



[ صفحه 143]



كار را خواهید كرد؟!

و با اشاره به معاویه، فرمود:آگاه باشید! من با این [فرد] بیعت كردم، «و نمی دانم، شاید او برای شما فتنه، و تا چندگاهی وسیله ی برخورداری باشد.» [13] .

هان، ای مردم! واگذاری حق خود، عیب نیست؛ حق دیگران را گرفتن، عیب است. هر كار درستی، سودبخش است و هر كار نادرستی، زیان بخش. آن قضیه رخ داد،، «و ما (داوری) آن را به سلیمان فهماندیم) [14] ، پس او سود كرد. و داوود زیان ندید....

هان، ای مردم! بشنوید و دقت كنید و از خدا بترسید و برگردید، و از شما چه دور است كه به سوی حق برگردید؛ در حالی كه روی گردانی از حق، بر شما چیره گشته و سركشی و انكار، به جانتان رسیده است؟! «آیا ما باید شما را در حالی كه بدان اكراه دارید، به آن وادار كنیم؟» [15] والسلام علی من اتبع الهدی.

راوی می گوید:معاویه گفت:سوگند به خدا! حسن پایین نیامد تا این كه زمین را بر من تیره ساخت، و تصمیم داشتم به او حمله كنم، سپس دیدم خاموش ماندن، نزدیك تر به عافیت است. [16] .

[54]-134- ابن ابی الحدید می گوید:

ابوالحسن مدائنی نقل كرده است:پس از صلح، معاویه از حسن بن علی علیه السلام خواست كرد كه با مردم سخن گوید. او نپذیرفت. پس او را سوگند داد و تختی نهاد و او بر آن نشست و فرمود:

سپاس آن خدایی را كه در پادشاهی خود، یگانه است و در پروردگاری خود، بی نظیر، و سلطنت را به هر كه خواهد، عطا كند و از هر كه خواهد، بستاند و سپاس آن خدایی را كه به وسیله ی ما، مؤمن شما را گرامی داشت، و اول شما را از شرك بیرون آورد، و خون آخر شما را حفظ كرد. پس آزمون دیروز و امروز ما برای شما، بهترین آزمون است؛ چه سپاسگزار



[ صفحه 144]



باشید، چه ناسپاس.

هان، ای مردم! پروردگار علی علیه السلام چون او را نزد خود برد، به او داناتر بود، و او را با فضیلتی امتیاز بخشیده بود كه همانند آن را هرگز سراغ نداشتید، و پیشینه ای برای آن نداشتید. پس هیهات، هیهات (كه پیدا كنید)!

چه بسیار كه كارها را برای او زیر و رو كردید تا خدا او را - كه همنشین شما بود - بر شما برتری داد. او در بدر و جنگ های دیگر، با شما جنگید و آب تیره ی (شكست) را جرعه جرعه، بر شما نوشانید. از گل چسبنده ی (درماندگی)، شما را سیراب كرد و از گردن فرازی، شما را به زیر كشید و (سخت) اندوهگین ساخت. پس، از این كه كینه ی او را (به دل) دارید، نباید شما را ملامت كرد.

سوگند به خدا! تا آن زمان كه سروران و رهبران امت محمد از بنی امیه باشند، روزگار خوش نخواهند دید، و خدا - در اثر پیروی شما از طاغوت ها، و گرایش شما به شیاطین خود - فتنه ای به سوی شما روانه كرد كه از آن باز نمانید تا نابود شوید. من آنچه گذشت و آنچه می آید از رفتار قهرآمیز شما و ظالمانه داوری نمودنتان، همه را به حساب خدا می گذارم. سپس فرمود:كوفیان! دیروز كسی از شما مفارقت كرد (و به دیدار حق شتافت) كه تیری از تیراندازهای خداوند بود و بر (قلب) دشمنان خدا می نشست؛ كیفری بر تبهكاران قریش بود و پیوسته گلویشان را می فشرد. (همچون كابوسی) بر جانشان می نشست، سرزنشی در كار خدا نداشت، خیانت در مال خدا نمی كرد، و در جنگ با دشمنان خدا، كنار نمی كشید. همه ی دانش های بلند و دور از دسترس قرآن و نیز احكام ظاهری آن، به او داده شده بود. [خدا] او را فراخواند و پاسخ گفت، و راهبری كرد و پیروی نمود، و در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش كننده ای نهراسید. پس صلوات و رحمت خدا بر او باد.

سپس پایین آمد و معاویه (خود را سرزنش كرد و) گفت:شتاب كننده، خطا كرد یا در شرف خطاست؛ آرام و متین، بی خطا ماند یا در شرف بی خطایی است. من از سخنرانی حسن چه می خواستم؟! [17] .



[ صفحه 145]




[1] قدر:3 - 1.

[2] الفتوح 3 و 295:4.

[3] انبياء:111؛ (و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين).

[4] امالي:559، ح 3171.

[5] هود:17؛ (أفمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه).

[6] واقعه:17؛ (و السابقون السابقون - أولئك المقربون).

[7] حديد:10؛ (لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجة).

[8] حشر:10؛ (و الذين جاءوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل في قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رءوف رحيم).

[9] توبه:100؛ (و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان).

[10] توبه:19؛ (أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجدالحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر).

[11] آل عمران:61؛ (فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين).

[12] احزاب:33؛ (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا).

[13] انبياء:111؛ (و ان أدري لعله فتنة لكم و متاع الي حين).

[14] انبياء:79؛ (ففهمناها سليمان).

[15] هود:218؛ (أنلزمكموها و أنتم لها كارهون).

[16] امالي:561، ح 1174.

[17] شرح ابن ابي الحديد 28:16.